روزانه نویسی

اتفاقات روزانه من

روزانه نویسی

اتفاقات روزانه من

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰۱
اسفند

اس ام اس داده حاجی( رئیس ادارشون) هروقت بهت زنگ زدم بیا فرمانداری پیشم کارت دارم( چون فامیلشونه رفت و امد خانوادگی دارن. مدیونین فک کنین با پارتی رفته سرکار) به من اس داده میگه اجازه میدی برم؟؟؟

گفتم فرمانداری ساعت ۱۱ شب بازه؟؟؟

گفت نمیدونم دقیق جاشو نگفته.

گفتم یعنی خونش مهمونی دیگه؟؟؟؟؟

گفت نمیدونم کجاست برم یا نه؟؟

نه نرو

باشه چششششششم ( دقیقا با همین غلظت) دلم درد میکنه. سمت چپ نافم 

چرا چی شده؟؟؟؟

من حالم خوب نیست . میشه برم. بای

یعنی حتی نزاشت من بای بگم. قشنگگگگگگ تابلو بود که حاجی جون زنگ زده که بیا . ایشونم نمیتونسته به من بگه که باید برم پیش حاجی جون و دل دردو بهونه کردو رفت.

 الان من حق دارم از پهنا گوشیمو فرو کنم توی دهنش و اسید رو با قیف بریزم توی حلقش یا نه؟؟؟

شاید درس عبرتی باشه واسش تا دیگه منو نپیچونه

از الان من بگم اگه فردا یه قتل اتفاق افتاد ، قاتلش منم. مقتولم اقای اوشونه


  • Erfan Namvar
۰۱
اسفند

ساعت حدود ۳ رو نشون میداد و نیم ساعتی بود که خوابیده بودم هنوز خوابو بیدار بودم که دیدم اس ام اس اومد. حس برگشتن سمت گوشیو نداشتم هنوز توی دودلی بودم که دیدم دوباره اس ام اس اومد. برگشتم نگاه کردم دیدم اس داده بابابزرگم حالش بدشده مامانم گفته مرخصی بگیر بیا.( بابابزرگش چند وقته که مریضیش بدتر شده و سرطانش پیشرفت کرده)

اس دادم جواب نداد. حدود یک ساعت بعد جواب داد که حال بابابزرگ بده باید برم. گفتم تنهایی میری؟

گفت نه با فلانی

میدونه من رو فلانی حساسم از عمد میخاد با اون بره. گفتم نمیخاد با اون بری

گفت باید بریم مامانم گفته فلانی هم بیاد تنها نیا

گفتم منم میگم تنها برو. حالا انتخاب کن من یا مامانت

گفت مامانم گفته منم بهش قول دادم میفهمییییییییی

منم گفتم اوکی پس انتخابتو کردی. لطف کن قید منم بزن

خیلی سعی کرد دعوا نکنیم ولی نشد

و اینگونه ما باز دعوا کردیم. الانم اس داده که ۱۵۰ تا دیگه مونده..

فقط میترسم بابابزرگش بمیره. دلم نمیخاد وقتی قهریم بمیره.

پس فرداهم تولدشه اصلا نمیخام تولدش با فوت بابابزرگش همراه باشه. حداقل چند روز بعد بمیره.

لینک کانالمم بخاطر اون عوض کردم که دیگه نتونه بره توی کانالم. میخام حرص بخوره ببینه حرص دادن بقیه چه طعمی داره.

  • Erfan Namvar
۰۱
اسفند

تازه از بیرون برگشته بودم که اس داد همش همین بود

نمیدونستم باید جواب بدم یا ن
نوشتم اره همش همین بودم
+ ادعا میکنی که عاشقی
+ ادعا میکنم عاشقم ولی هرچی باشم خیانت کار نیستم
+ بیا تلگرام کارت دارم
+ نمیام حرفی نداریم بزنیم. 
  • Erfan Namvar
۰۱
اسفند

دوتا کفشششش خوشگل موشگل سفارش دادم و پولشو پرداخت کردم تا اوناهم زودتر پستش کنن. بی صبرانه منتظرم به دستم برسن.


++ نمیخام از چیزای بد بنویسم

++ دلم یه مسافرت تنهایی میخاد که کسی رو اعصابم نباشه

++ کاش زودتر مقالم نهایی شه و دلخوش باشم به سفر به یزد

++ هنوز کتابای دکترا رو سفارش ندادم. 

  • Erfan Namvar
۰۱
اسفند

من از خیلی وقته کانال تلگراممو درست کردم چون توی پرشین که پست میزاشتم اپدیت کردن عکس سخت بود واسه همین بعضی از عکسا رو توی کانال اپدیت میکردم و الان علاوه بر عکس متن هم میزارم.

اقای اوشون هم جدیدا یه کانال زده (کمتر از یک ماه) ادرسشو زمانی که خوب بودیم داد ولی من عضوش نشدم الان تا من مطلبی میزارم توی کانال سریع اونم جوابشو میزاره توی کانالش.

هر دومونم هر روز  و هر ثانیه کانال همو چک میکنیم.


ادرس کانال من


khaterate_zendegimmm@


اینم ادرس کانال اوشون:


dardhaye_man@

  • Erfan Namvar
۰۱
اسفند

بگذار زنان همسایه هر چقدر که می خواهند بد بگویند.

بگذار بگویند که از مردهای ما دلبری می کند.

بگذار سوژه ی تمام پچ پچ های توی کوچه، من باشم.

اصلا هر چقدر که می خواهند دهانشان باز باشد و روده هایشان دراز.

من کاری به این حرف ها ندارم.

کنار آینه، لبخندهایم را سرخ می کنم و گره روسری ام را شل، وَ چین دامنم را مرتب تر.

به کوچه می روم و بساط انتظار تو را شبیه روزهای قبل، پهن می کنم.

یک روز تو می آیی عاقبت. می دانم.

و زنان بدبین همسایه، تو را می بینند وَ می فهمند که رنگ و لعاب های من، برای دلبری از سایه ی سرم بوده، نه مردهای همسایه.

  • Erfan Namvar
۰۱
اسفند

 نمیدونم چی خوردم که تمام زبونم ریخته بیرون و یه آفت وحشتناک رو زبونم زده که دو روزه نمیتونم غذا بخورم و شده بلای جونم. وحشتناککککک هم درد میکنه حتی توی حرف زدنمم مشکل بوجود اورده و باعث شده کمتر حرف بزنم. نکه خیلی اعصاب درستی هم داشتم که این آفته هم شده بلای جون.

++ از وضعیت درس خوندنم راضی نیستم. طبق برنامه پیش میرم اما بشدت مباحث سختن و استادای گرامی ما هم از تنبلی نصف کتابو درس ندادن حالا من شدم بیچاره. باید یه سری کتاب سفارش بدم منتظر چاپ جدیدشم. انصافا اگه امکانشو داشتم میرفتم تهران کلاس.

++ حال من خوب است اما تو باور نکن

  • Erfan Namvar